۱۳۸۷ اسفند ۹, جمعه

هرگز

آدمک ها همه درهایشان را بر من بستند...

من ماندم و...

شاخه گل هایی در دست!

و آنهایی که عشق را نمی بینند.

***

وقتی آنها را هدیه دادم،

در چشمانشان تمسخر را دیدم،

و چند قدم آنسوتر

گلبرگ های پرپر شده شان را...

***

هرگز...

نمی خواهم...
رزهای عاشقم را...
دفن کنم...؟!



میترا س.
84