«فصل پنجم»
من از بهار مي گفتم
،
و تو آرام- آرام در پاييز روياهايت،
و تو آرام- آرام در پاييز روياهايت،
_خيال تند رنگ ها_
به خواب مي رفتي...
دست هايت به عادت پاييز سرد؛
و چشم هايت به تقليد از خشونت برگ ها آتشين
***
دوباره جدال گلوله هاي مخملي سپيد و رنگ ها
دوباره جدال گلوله هاي مخملي سپيد و رنگ ها
...
در كنجي از خاطره آخرين برگ يخ زده،
در كنجي از خاطره آخرين برگ يخ زده،
تصويري از هميشه بهاري دور...
آنچه باقي ماند
،
چشماني خيس از شبنم خشك
چشماني خيس از شبنم خشك
و قلبي سرد...
پر از افسانه تپيدن
***
...تو از بهار مي گويي...
by:Mitra
ميترا-س
زمستان84
۱ نظر:
Dear Mitra,
This blog is very interesting, I am really looking forward to reading more nice poems from you. They are nice and smooth...
Keep up good job, dear!
Bests
Sonia
ارسال یک نظر