وقتي كه صدايت لبريز مي شود از بي نيازي
چشم هايت پر مي شود از رنگ بي رنگ دروغ
و خاطره تمام آن روزها يكايك از پيشاپيش چشم هايم مي گذرند!
دوست دارم با بودنمان وداع كنيم
و اشك ها و خون ها و آرزوها را به باد حسرت بسپاريم.
بي آنكه جوياي پاسخ "چه" يا "چرا" باشيم...
آنقدر در هزارتوي ذهن پوياي روزگار گم شويم...
تا با تمام هست و نيست از ضميرش آلودگي بزداييم و محو شويم...
ميترا س
چهارشنبه 14 شهريور 86
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر