آدمک ها همه درهایشان را بر من بستند...
من ماندم و...
شاخه گل هایی در دست!
و آنهایی که عشق را نمی بینند.
***
وقتی آنها را هدیه دادم،
در چشمانشان تمسخر را دیدم،
و چند قدم آنسوتر
گلبرگ های پرپر شده شان را...
هرگز...
نمی خواهم...
رزهای عاشقم را...
دفن کنم...؟!
میترا س.
84
۳ نظر:
به شدت نقدت برا سمفونی مردگان داغونم کرد
عالی نوشته بودی
تبادل لینک؟
خواهش میکنم
ممنون از لطفت!حتما!
خوشحال میشم!
خب
عشق و گبربگ...زیاد عشق نیستم...جتی سورمه...حتی خودم....درباره ی درد بگو...نکبت؟
مرگ
من آدمم
شاید
درک نمیکنم
شاید
شاید میترسم
ارسال یک نظر