دو تا پرنده ، كه بالهاشون دلتنگه
...
دلتنگ يه پرواز؛
دلتنگ يه پرواز؛
دو تا پرنده ، كه چشماشون
...
خيسه از بي طاقتي ، بي تابي براي آسمون؛
خيسه از بي طاقتي ، بي تابي براي آسمون؛
*
دو تا پرنده كه انگار تو قفسن!
اما نگاهشون پر از شوق رهاييه ؛
دو تا پرنده كه انگار پر شكسته ان!
اما پراشون ، از همه بالهاي دنيا براي پرواز تشنه تره؛
***
… حالا ، آسمون ديگه
براي تعريف بهونه شون خيلي كوچيكه ؛
ديگه حتي پرواز ،
اوجي نيست براي آروم گرفتنشون ؛
*
كاش مي تونستن بفهمن ،
چرا اينقدر خسته ان!
كاش ميتونستن ببينن ،
كي اون بالا پشت لحاف ستاره ها قايم شده ،
تا از اون بپرسن...
***
كي مي دونه؟!
شايد يه روز صبح ، وقتي آفتاب بيدارشون كرد…
آوازشون به يه زبون ديگه باشه ؛
نگاهشون اونقدر بدرخشه ،
كه همه دنيا رو كور كنه و ستاره ها رو شرمنده؛
قلبشون اونقدر تند بتپه ؛
كه ساعتا از كار بيفتن
!
كه حتي زمان سكوت كنه و تا ابد خيره شه به اونا…
كه حتي زمان سكوت كنه و تا ابد خيره شه به اونا…
كي ميدونه؟
!!!
…
…
By: Mitra
ميترا س
بهار83
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر