من چراغ ساحلی متروک را مانم
روزوشب درخویش میسوزم
گرچه هر گمراه با من قصه های آشنا دارد
من،جداازآشنایی، بی تپش، آرام، تنهایم؛
خون سرد ریخته درچشم شبهایم؛
روزهاچون دانه ی تسبیح
زیرانگشتان بی رؤیای من،آرام میلغزند
من سرود عشق رانا خوانده میسوزم
زخم رادرپرده های اشک می پوشم
روزوشب،آشفته ومغرور!؛
درفریب خویش میکوشم
Adapted from an offline message!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر