۱۳۸۶ فروردین ۴, شنبه

Believe the spring


بهار را باور كن

باز كن پنجره ها را كه نسيم


روز ميلاد اقاقي ها را


جشن مي گيرد


و بهار روي هر شاخه كنار هر برگ


شمع روشن كرده است


همه چلچله ها برگشتند


و طراوت را فرياد زدند


كوچه يكپارچه آوازه شده است


و درخت گيلاس


هديه جشن اقاقي ها را


گل بدامن كرده است


باز كن پنجره ها را اي دوست


حاليا معجزه باران را باور كن


و سخاوت را در چشم چمن زار ببين


و محبت را در روح نسيم


كه در اين كوچه تنگ


با همين دست تهي


روز ميلاد اقاقي ها را


جشن مي گيرد


خاك جان يافته است


تو چرا سنگ شدي


تو چرا اين همه دلتنگ شدي


باز كن پنجره را


و بهاران را


باور كن



فريدون مشيري

۱۳۸۵ اسفند ۱۸, جمعه

شکوه

شكوه
به كرم سبز بينديش
بيشتر زندگيش را روي زمين مي گذراند، به پرندگان حسد مي ورزد و از سرنوشت و شكل كالبدش خشمگين است
مي انديشد: من منفورترين موجوداتم؛ زشت، كريه، و محكوم به خزيدن بر روي زمين

اما يك روز مادر طبيعت از كرم مي خواهد پيله اي بتند
كرم يكه مي خورد
پيش از آن هرگز پيله نساخته
گمان مي كند بايد گور خود را بسازد، و آماده مرگ مي شود
هر چند از زندگي خود تا آن لحظه ناخشنود است، به خدا شكوه مي برد: "خدايا، درست زماني كه سرانجام به همه چيز عادت كردم، اندك چيزي را هم كه دارم از من مي گيري."خود را نوميدانه در پيله حبس مي كند و منتظر پايان مي ماند

چند روز بعد ، در مي يابد كه به پروانه اي زيبا تبديل شده .مي تواند به آسمان پرواز كند و بسيار تحسين اش كنند
از معناي زندگي و برنامه هاي خدا شگفت زده است



پائولو كوئليو ، مكتوب