هر بار
از چهارراه های خسته ی شهر
عبور می کنم
که با چشم های خشمگینِ خواب
زده شان
به ما زل زده اند
و در شمارشی معکوس
به قضاوت مان نشسته اند،
تنگ دستانی می بینم...
-مثل خودمان-
که حباب های عشق را
ناشیانه به هم می فروشند
و با نگاه های گُل اندودِ
التماس
به دست های بخشش می نگرند!
هربار
سبز شدن
تکرار می شود
و نقش ها جابه جا...
چهار راه های بعدی
چشم به راه اند...
17 دی 90
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر