۱۳۸۶ خرداد ۱۲, شنبه

Lighthouse فانوس دریایی




من چراغ ساحلی متروک را مانم

روزوشب درخویش میسوزم

گرچه هر گمراه با من قصه های آشنا دارد

من،جداازآشنایی، بی تپش، آرام، تنهایم؛


خون سرد ریخته درچشم شبهایم؛

روزهاچون دانه ی تسبیح

زیرانگشتان بی رؤیای من،آرام میلغزند

من سرود عشق رانا خوانده میسوزم

زخم رادرپرده های اشک می پوشم

روزوشب،آشفته ومغرور!؛

درفریب خویش میکوشم
Adapted from an offline message!

هیچ نظری موجود نیست: