۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۸, دوشنبه

«وصیت نامه»

عمری افزودم
به سنگینیِ سینه ریزی
که از اشک های من
به گردن داشتی

با خیال خوش آویختن
به شانه های تو بود،
اگر نفسی می رفت!
اگر عمری می افزودم...

گلایه ی شاخه هایِ تُردِ تو را
تازه شنیدم!
تو هم می شکنی؟!

می کاهم
در تاریکی
که کورسوهای من
همه شب کور شدند

وتو!
فقط بخوان
و بدان
که با خودت بودم!


میترا س.

اردیبهشت 88

۲ نظر:

مهدي هومن گفت...

در اين سه ،‌چهار شعري كه از آثار شما خوندم فهميدم كه اين شعرها فوق العاده حرفه اي هستند . اميدوارم يا كتاب شعرتون چاپ شده باشه و يا اگه نشده در موقع مناسب چاپ بشه

شوان كاوه گفت...

سلام ميتراي بسيار عزيز
اين شعرتان را قبلا خوانده بودم ، زيباست ، دوشعري هم كه برايم اميل كرده اي دارم روي شان كار مي كنم ، منتها به قدرت قلم تان نيستند ، من نقد يكي شان را براي تان ايميل مي كنم ، اگر دوست داشتيد تو سايت ميگذارم ، انتخابش با خودتان .
برايم جالب است با اين سن و سال اين همه دغدغه داريد ، دردها را مي شناسيد و در برزخ قرار مي گيريد ، اين را من از شعرهاي تان كشف كرده ام ، هنوز دارم مرور مي كنم دغدغه ها را ، نااميدي ها و برزخ را ...
خوشحالم از آشنايي باشخصيتي چون شما ، براي تان بهترين فرصت ها و عاشقانه ترين لحظات را آرزومندم ، هميشه شادزي.
اين هم وب لاگ من ، خوشحال ميشم سري بزنيد :

http://vasvasehayeskoot.persianblog.ir/