گریزی ناگزیر
از شن باد کویر،
مرا
به سایه بان خیالت،
پناهنده کرد!
دل
به سراب حضورت
نبسته بودم!
که دریغ ِ آغوشت
غمی باشد...
*
تیزیِ خنجرم،
هر از گاهی
به انتقام
لبخند می زند...
و من!
با خیال ِ خوش ِ
ریختن ِ خون ِ خیال ِ تو،
سیراب می شوم!
از شن باد کویر،
مرا
به سایه بان خیالت،
پناهنده کرد!
دل
به سراب حضورت
نبسته بودم!
که دریغ ِ آغوشت
غمی باشد...
*

تیزیِ خنجرم،
هر از گاهی
به انتقام
لبخند می زند...
و من!
با خیال ِ خوش ِ
ریختن ِ خون ِ خیال ِ تو،
سیراب می شوم!
۵ نظر:
بلاً هم نظرم رو در مورد اين شعر نوشتم . و اينجا نيز دوباره مي نويسم كه تعابير زيبايي در اين شعر گنجانده شده .
بلاً هم نظرم رو در مورد اين شعر نوشتم . و اينجا نيز دوباره مي نويسم كه تعابير زيبايي در اين شعر گنجانده شده .
سیراب از سراب؛
چه خوب است بی نیاز بودن!
نورت پایدار، الهه ی خورشید ایران.
سلام دوست خوبم
خیلی خوب بود واز نظر مفهومی در اوج قرار داشت.
سید میلاد طیرانی
سلام جناب طیرانی:
از لطف شما ممنونم! ای کاش از خودتان آدرسی می گذاشتین تا به شما سری بزنم...
ارسال یک نظر