۱۳۸۸ تیر ۵, جمعه

«سیراب از سراب»


گریزی ناگزیر
از شن باد کویر،
مرا
به سایه بان خیالت،
پناهنده کرد!

دل
به سراب حضورت
نبسته بودم!
که دریغ ِ آغوشت
غمی باشد...

*

تیزیِ خنجرم،
هر از گاهی
به انتقام
لبخند می زند...

و من!
با خیال ِ خوش ِ
ریختن ِ خون ِ خیال ِ تو،
سیراب می شوم!

۵ نظر:

مهدي هومن گفت...

بلاً هم نظرم رو در مورد اين شعر نوشتم . و اينجا نيز دوباره مي نويسم كه تعابير زيبايي در اين شعر گنجانده شده .

مهدي هومن گفت...

بلاً هم نظرم رو در مورد اين شعر نوشتم . و اينجا نيز دوباره مي نويسم كه تعابير زيبايي در اين شعر گنجانده شده .

لاله گفت...

سیراب از سراب؛
چه خوب است بی نیاز بودن!
نورت پایدار، الهه ی خورشید ایران.

ناشناس گفت...

سلام دوست خوبم
خیلی خوب بود واز نظر مفهومی در اوج قرار داشت.
سید میلاد طیرانی

Mitra گفت...

سلام جناب طیرانی:
از لطف شما ممنونم! ای کاش از خودتان آدرسی می گذاشتین تا به شما سری بزنم...