۱۳۸۹ آبان ۲۴, دوشنبه

«گل یا پوچِ حضور با دست های خالی»




نبض ثانیه ها

به شماره می افتند!

_مثل نفس های من_

وقتی خیال،

حضورِ دورِ تو را

ناشیانه

به آغوش می کشد...


*

آتشکده ی وجودم،

به شوقِ تو می سوزد:

زرتشت!

شعله هایم را رام کن

تا رنگ ها

خاکسترنشینِ عصیان من نشوند...

میترا- آبان 89

۵ نظر:

مهدي .ا. هومن گفت...

خواننده هميشگي اشعار زيباو شيرين شما هستم ميترا خانم

ناشناس گفت...

فوق العاده بود میترا

ناشناس گفت...

سلام . خیلی زیبا بود
www.rasoolsharbatdar.blogfa.com

anniversary گفت...

پناه بر عشق
دو ركعت گريستن در آستين آسمان
براي دوري از يادهاي تو واجب است./ سيد علي صالحي

موفق باشي دوست عزيز

بهرام گفت...

دم زرتشت گرم با آتیشاش
کاشکی بودم باهاش یه بار با هم آتیش روشن می کردیم
شاید ما هم آتیش رام کن می شدیم