۱۳۸۷ اسفند ۱۸, یکشنبه

«مرگ خیال»



مردن که گفت که دگر نا دمیدن است؟
تفسیرِ مردنِ خیال بگو آری! چگونه است؟

افسانه را کشیدنِ نفسی، جز فسانه نیست!
لمس فسانه جز توهم بیمارگونه نیست!

خوش داشته ای دلت عمری به یک خیال!
یک عمر عشقبازی و عشرت؛ زهی خیال!

شد خاطره تمام لحظات تو و خیال...
بس کن خیال واهی ماندن! شو بی خیال!

ماتم بگیر! به سوگِ مرگ همین خیال!
سنگی بساز به وسعت گور همین خیال!

*
گفتی خیال با ذهن تو در هم تنیده اند؟!
یعنی که جان تو به هم او پیوند داده اند؟!

باشد! برو!
دوباره تو و دست این خیال...
بسپار جان و...
بِبُر شرِّ این خیال!


میترا سالاری
یکشنبه 18 اسفند 86

۲ نظر:

ناشناس گفت...

Salam Mitra joon,
in poste akhareto kheily doost dashtam, jaleb bood!
hmmm.... kash manam mitoonestam az sharre in khial rahat besham, gaahi fek mikonam faghat daram too tawahomo roya zendegi mikonam...

Always in my prayers,
Keep on good job and share it with us! ;)
Soni

ناشناس گفت...

میترای گرامی
اول - ممنونم از پیام تان در پرستو.
*
دوم - من همیشه برا ی گفتگو در باره شعر و داستان آماده ام .گرچه ممکن است به خاطر مشغله روزانه و کارهای اداری وغیره بین کامنت هایم فاصله بیافتد .
*
به هر حال برای شروع من داستانی از کافکا به نام شغال و عرب انتخاب کرده ام که می توانیم آنرا با هم بخوانیم و تغابیر خودمان را دربار ه آن بنویسم. بعبارت دیگر آغازی باشد برای نقد ادبی مان

اینهم آدرس آن
http://records.viu.ca/~johnstoi/kafka/jackalsandarabs.htm

سوم - در مورد شعر " مرگ خیال" بعدن جداگانه نظرم را خواهم نوشت

*
با صمیمانه ترین درود ها