۱۳۸۸ اردیبهشت ۳, پنجشنبه

«بازتاب»

تصور کن!
گلی،
میان زباله ها،
شکوفه داده است!

با رنگ هایی خندان و
جوانه هایی پرشور،
خام از خیال تحسینی...
لحظه ها را
چون رنگ گلبرگ هایش
یکی یکی
به زباله دان می اندازد

***

به پای بی اهمیت
که بهایی نمی پردازند!

چشم های حسادت را
دیریست به جستجو نشسته ام،

و به بیدادگاه نفرت
بارها از بی تفاوتی
گله برده ام...


آخر!
آیینه ها را بیرحمانه شکسته اند!

دیگر چه فرق می کند
زشت با زیبا؟!

وقتی معنایشان

مدیون انعکاس است!


میترا سالاری

8/1/88

۱ نظر:

رضوان مظاهري تهراني گفت...

سلام عجب وبلاگ زيبايي دارين به وبلاگ فقيرانه من سر بزنيد شعر اي زيبايي ميگين افرين فقط يه پيشنهاد اينكه رنگ زمينه وبلاگتون اگر چه خيلي شيكه ولي چشم رو خسته ميكنه شرمنده من كه نتونستم زياد بخونم