
با خون ، سیاه شد
با سرخ ِ آتشین
عمرم تباه شد!
قرمز به زعم تو
عشق است ، نازنین!
آخر چگونه عشق
تیغی کشنده شد؟!
*
رنگی که در میان
فریاد می زند
در وسعتِ خلاء
بی رنگ و حال شد!
فریاد می زند
در وسعتِ خلاء
بی رنگ و حال شد!

یک کوری ِ سپید
خورشید، دور و محو؛
آن شیرِ باشکوه،
آخر چه رام شد!
این سینه ی سپید،
کهَ افسانه می سرود
از فطرت و خلوص
هم گنگ و لال شد!
*
۳ نظر:
درود به شما خانم سالاري . واقعاًلذت بردم از شعر شما .نمي دونم چرا هر وقت شعري رو درباره ايران مي خونم يا مي نويسم گريه مي كنم . اين شعر اين حالت رو به من داد . ببخشيد من يه سوال دارم و يك خواهش . سوال اينكه من يادم نمي آد شعر پرچم خودم رو جايي انتشار داده باشم . ولي اگر بخواهيد حتماًبراي شما مي فرستم و نظر شما رو مي خوام . شما از منبعي خاص شعر پرچم ايران منو خونديد يا در شب شعري شعر من رو شنيديد ؟ برام جالبه
و خواهش اينكه اگر اجازه بديد جاي وبلاگ شما در ليست دوستان من خاليست . اگر اشكالي نداشته باشه لينك شما رو بذارم ؟
ببخشيد دوباره پيام دادم چون 14 بار تا الان اين شعر رو خوندم و باز گريه كردم .
در پناه ايران سبز باشيد
مثل سيب
میترا جان استعداد بی نظیرت را ستایش می کنم.
امروز برای این تعریف شده و همه ی تعریف شده های این "سرخ و سپید و سبز" گریستم. موج امید خاموش شد. امروز چرایی وسیع مرا در خود پیچید. چرا میترا جان چرا چنین شد؟ ماه های اخیر را آتش اشک هایم شعله می کشید بسیار و شعر تو هیزمی دیگر بود بر این آتش.
شاد و سلامت باشی
ارسال یک نظر