امشب...
با درجه ی آغوش ،
حرارتِ لحظه های با تو- بدون تو،
سنجیده می شوند!
در التهاب این تب و لرز ،
ارواحِ آرزوهایِ زنده به گور ،
احضار می شوند!
امشب...
به یادِ نوازش دست های تو،
دست هایی به دورحلقوم
حلقه می زنند!
فریادهای بلند ، در تنگنای گلو
گیر می کنند...
و اشک هایم ، در تموزِ نگاه
تبخیر می شوند!
امشب...
تپش های قلب من
روی بغض شیشه ای
تَرَک می اندازد!
و تکه های من ،
با نگاه به شبی دیگر،
که نرم- نرم
با اندیشه ی صبح
نزدیکی می کند،
آب می شوند...
با درجه ی آغوش ،
حرارتِ لحظه های با تو- بدون تو،
سنجیده می شوند!
در التهاب این تب و لرز ،
ارواحِ آرزوهایِ زنده به گور ،
احضار می شوند!
امشب...
به یادِ نوازش دست های تو،
دست هایی به دورحلقوم
حلقه می زنند!
فریادهای بلند ، در تنگنای گلو
گیر می کنند...
و اشک هایم ، در تموزِ نگاه
تبخیر می شوند!
امشب...
تپش های قلب من
روی بغض شیشه ای
تَرَک می اندازد!
و تکه های من ،
با نگاه به شبی دیگر،
که نرم- نرم
با اندیشه ی صبح
نزدیکی می کند،
آب می شوند...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر