۱۳۸۸ تیر ۲۳, سه‌شنبه

«بالماسکه»

هر کار می کنم
چشم هایت
در این جورچین
جا نمی شوند!

***

"تور"های واژگان،
_پاسبانِ پنجره هایِ ابهام_
تابیدن را
در خاطر خورشید
سرکوب می کنند
و آفتاب
در ژرفای ِ آبی ِ رنگ
غرق می شود...

***

حالا
که نمایشنامه
از حضور تو و خنده ها
خالیست،
شبیخونِ اندیشه
هم بازیِ
ذهنِ گیجِ من است...

***

پایانِ بالماسکه
و
نقش یک عقاب
پشتِ صورت آبی،
که از تو
روی سن
جا مانده
پیداست!

۱۰ نظر:

مهدي هومن گفت...

شعرهاي شما را مي خوانم و نكات زيبايي مي آموزم .
سبز باشيد

رضا كرمي گفت...

سلام خانم سالاري مرسي از لينكتون...
شعرهاي تامل برانگيز شما را خواندم...از اين نظر گفتم تامل برانگيز كه نميشود به سادگي از انها عبور كرد فقط بند اخر شعرتان چند واژه حشو دارد اگر كمي توجه كنيد پي خواهيد برد ..هر چند بهترين بندتان نيز همين بند است...
شما نيز لينك شديد....پيروز باشيد و سلام مرا به آقا مهران اخوي گراميتان برسانيد

تو مرا هرگز نخواهی شناخت...!!؟؟ گفت...

چند واژه ای مرا درد دل باش.........لطفاْ

mahdi گفت...

سلام خوب بودن اما از اولي بيشتر از بقيه لذت بردم . موفق باشيد

مهدي هومن گفت...

سلام خانم سالاري چند وقتي مي شود كه از خواندن آثار زيباي شما محرومم . اميدوارم در سلامت و تندرستي باشيد و به زودي اشعار جديد شما را بخوانم
با تقديم بهترين آرزوها

ناشناس گفت...

ممنون . کارت خیلی عالیه . اولین باری بود که اومدم ولی بازم میام.

مهدي گفت...

با آرزوي بهترينها براي شما
سبز باشيد
مثل سيب

بهراد گفت...

شبیخونِ اندیشه -- تعبیر قشنگیه!
پیشنهاد می کنم که اگر تا الان نخوندید، هایکو های ژاپنی رو بخونید.کتابی به اسم، "هایکو، شعر ژاپنی ..." هست که بر گردان شاملو هستش. و ترجمه ی ع.پاشایی. کتاب دیگه ای پیشنهاد نمی کنم.

sanil گفت...

چند وقتی میشد که شعری که به دل بشینه نخونده بودم.آفرین .فقط میتونم بگم آفرین.لذت بردم

sm گفت...

قدم می زنم در باغ بادام تلخ
نقش هاروی گلدان شیشه ایم چه زیباست
به آینه که مینگرم،تعجب میکنم،
چهره ام چه جوان مانده است!