
چشم هایت
در این جورچین
جا نمی شوند!
***
"تور"های واژگان،
_پاسبانِ پنجره هایِ ابهام_
تابیدن را
در خاطر خورشید
سرکوب می کنند
و آفتاب
در ژرفای ِ آبی ِ رنگ
غرق می شود...
***
حالا
که نمایشنامه
از حضور تو و خنده ها
خالیست،
شبیخونِ اندیشه
هم بازیِ
ذهنِ گیجِ من است...
پایانِ بالماسکه
و
نقش یک عقاب
پشتِ صورت آبی،
که از تو
روی سن
